سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آزمند بودن ، جاودان بندگى نمودن است . [نهج البلاغه]
به سرزمین داستانهای کوتاه و خواندنی خوش آمدید

مادرش میگفت: "دخترم! بگذار راحتت کنم تمام زندگی آینده ات بستگی به همین چند دقیقه چای آوردن دارد. پایت را که از آشپزخانه گذاشتی بیرون اول خوب همه جا را نگاه کن بعد سرت را پایین بنداز و با صدای آرام بگو سلام! نمیخواهم پشت سر دخترم حرف درست کنند که چقدر خودخواه و بی تربیت بود. یک وقت هول نشوی! رنگت عوض میشود با خودشان میگویند: "دختره آدم ندیده است" سینی چای را محکم بگیر مثل دفعه قبل نشود که دستت بلرزد و آقای داماد را شرمنده کنی. حواست جمع باشد اول بزرگتر. یک وقت نبینم که سینی را یکراست بردی جلوی آقای داماد فکر میکنند که حالا پسرشان چه آش دهان سوزی است. آرام و باحوصله راه برو دوبار کمتر تعارف نکن سرت را بلند نکن آرام حرف بزن حتی اگر جک هم تعریف کردند نخند و گرنه از فردا رویت عیب میگذارند که دختره بی حیا و پر رو بود. عزیزم! میدانم که سخت است ولی چند دقیقه بیشتر نیست. تحمل کن از قدیم گفته اند: "در دروازه شهر را میشود بست ولی در دهان مردم را نه..."
 لحظه موعود فرا رسیده بود دستورها را مو به مو اجرا میکرد سینی چای را دو دستی چسبیده بود سعی کرد به هیچ چیزی فکر نکند شانه هایش را پایین انداخت محکم و استوار قدم بر میداشت. همه چیز روبراه بود چند قدم بیشتر راه نرفته بود چشمش به مادر داماد افتاد که چادرش را جلو کشیده بود و در گوش دخترش پچ پچ میکرد
 گوشهایش را تیز کرد صدای مادر را شنید که میگفت ": ماشاالله هزار ماشاالله همچین چایی میاورد که انگار نسل اند نسل قهوه چی بوده اند ..."




محمد رضا مظفری ::: دوشنبه 87/7/1::: ساعت 8:7 صبح


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 3
کل بازدید :71210

>> درباره خودم <<
به سرزمین داستانهای کوتاه و خواندنی خوش آمدید
محمد رضا مظفری
سلام نگاهی زیبا به زندگی بینداز تا ببینی حکایت این آفرینش هرچند درظاهر رنج است و پوچی و درد اما در عمق قصه خلقت زیباییست و شور و تلاش برای رسیدن به شهری که تو باشی و خدا و دیگر هیچ داستانهای این وبلاگ را بخوان و افتخار نوشتن نظری هر چند کوتاه را نصیب من کن یا حق

>>لوگوی وبلاگ من<<
به سرزمین داستانهای کوتاه و خواندنی خوش آمدید

>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<